دسته بندی | روانشناسی و علوم تربیتی |
فرمت فایل | docx |
حجم فایل | 219 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 57 |
در فرهنگ لغت حییم کلمة عملکرد[1] به معنی اجراء، انجام، نمایش کار برجسته ترجمه شده است.(بیک زاد وهمکاران،151،1389). عملکرد مفهوم نسبی چند بعدی است که شامل نتایج و فرآیندهای ایجاد نتایج است و معیارهای کیفی و کمی که در مورد عملکرد بکار گرفته می شوند، به عنوان نماینده عملکرد بوده و از عملکرد متفاوت هستند. بطور کلی عملکرد، مقایسه نتایج با چند الگو یا مرجع انتخاب شده یا تحمیل شده داخلی یا خارجی و مقایسه نتایج با انتظارات است. برخی اندیشمندان معتقدند که عملکرد می بایست به عنوان نتیجه کار توصیف شود. "عملکرد کارکنان تابعی از حاصلضرب سه عامل: توانایی و مهارت، تلاش و کوشش در انجام وظایف و پشتیبانی های محیطی است(میرسپاسی، 1392، 291).
از واژه عملکرد تعاریف زیادی شده است اما در یک تعریف جامع می توان گفت عملکرد به معنای ساختارها و هم به معنای نتایج است. رفتارها از فرد اجراء کننده ناشی شده و عملکرد را از یک مفهوم انتزاعی به عمل تبدیل می کند. رفتارها فقط ابزارهایی برای نتایج نیستند، بلکه خود نتیجه به حساب می آیند و می توان جدای از نتایج، در مورد آنها قضاوت کرد(بیک زاده وهمکاران،151،1389).
عملکرد فرایندهای مختلف می تواند معانی مختلفی داشته باشد. در عین حال عوامل بسیاری وجود دارند که بر عملکرد تاثیر می گذارند. عملکرد بر حسب میزان کالاها یا خدمات قابل ارائه در یک واحد زمانی معین بیان می شود. در این مفهوم عملکرد سازمان شامل تاثیر بخشی کارایی خروجی و سایر حوزه هاست. عملکرد بر اساس نوع و فرم تولید مشخص می شود. در حالی که بیشتر خدمات در بخش دولتی ارائه می شوند بخش خصوصی به عنوان تولیدکننده بیشتر ظاهرشده است(یوگور[2] و یولوسوی،111،2013). عملکرد کسب و کار یا شغل شامل خروجی در انتهای یک مدت زمان معین است و شامل درجه تحقق اهداف یا وظایف کسب و کار می باشد. در این حالت عملکرد نتیجه تمام تلاش ها در جهت دستیابی به اهداف کسب و کار می باشد(ارکوت [3]و همکاران ،18،2010).
در نتیجه عملکرد مفهومی است که به صورت کمی یا کیفی تعیین می شود و یک شاخص اندازه گیری سطح دسترسی به هدف مشخص شده می باشد (کاسگون[4]،581،2013). عملکرد میزان دستیابی کسب و کار به هدف مشخص شده و به عبارت دیگر کمیت و کیفیت آنچه از طریق آن حاصل شده است می باشد. بر اساس این تعریف خروجی یک نهاد، در انتهای یک دوره زمانی معین، عملکرد شغلی یا نتیجه فعالیتهاست. این نتیجه به صورت درجه دستیابی به اهداف وضع شده توسط نهاد تعریف می شود (یوگور و یولوسوی،111،2013).
همچنین عملکرد نتیجه واقعی و قابل اندازه گیری تلاش است . اگر چه تلاش منجر به عملکرد می گردد ولی این دو را نمی توان با یکدیگر برابر دانست و میان این دو تفاوت فاحشی وجود دارد(سعادت، 1392،261). در واقع عملکرد نتیجه ی نهایی فعالیت است. این فعالیت به منظور سنجش عملکرد بر اساس اهداف قبلی ارزیابی می شود(خویشی،66،1388).
در این ارتباط ، عملکرد و تلاش ها در جهت دستیابی به اهداف تعیین شده است. عملکرد کارکنان تعاریف زیادی دارد، که از جمله شامل انجام وظایف و مسئولیت ها در شرکت توسط کارکنان با صرف زمان و تلاش در جهت برآورده کردن نیازهایشان می باشد. شرکتهای دارای منابع انسانی ماهر و کارامد می توانند به اهداف نهایی شان دست یابند. به علاوه اطلاعات مربوط عملکرد، فعالیتها آموزش و توسعه در سازمان، ترفیع، انتقال ، حقوق و مزایا، پاداش در ازای عملکرد و امثال آن اهمیت مساله را افزایش می دهد (آکناز[5]،163؛2009).
مدیریت عملکرد و سیستمها و روشهای مربوط به آن در سازمانهای مختلف از جمله شاخههای مدیریت امروز است که بحث توانمندسازی و قابلیت پاسخگویی در چارچوب اصول و مفاهیم مدیریت را برای تحقق اهداف و وظایف سازمانی و قالب برنامههای اجرایی دنبال میکند(رضایی، 1382).
تاریخچه ارزیابی عملکرد به قرن هفتم هجری برمیگردد. این موضوع نخستین بار از سوی خواجه رشیدالدین فضلالله مطرح شد. قرنها پس از آن در سال ۱۳۴۹ در کشور مقرر شد مدیریت و نحوه انجام امور مورد ارزیابی قرار گیرد. به این منظور مرکز ارزشیابی سازمانهای دولتی در نخست وزیری تشکیل شد. در سال ۱۳۵۲ با آغاز برنامه پنجم عمرانی به موجب بند ۸ ماده ۵ فصل سوم قانون برنامه و بودجه کشور، وظیفه ارزیابی عملکرد دستگاههای اجرایی به عهده سازمان برنامه و بودجه گذاشته شد و به همین منظور معاونت ارزشیابی سازمانهای دولتی در این سازمان تشکیل شد.در سال ۱۳۵۴ براساس اصلاحیه مورخ ۲۸/۱۲/۵۳ قانون استخدام کشوری و به موجب بند ۶ قسمت ب ماده ۶۰۴ قانون مذکور وظیفه ارزشیابی و کارایی در دستگاههای اجرایی کشور، به منظور راهنمایی آنها در جهت برقراری روشهای صحیح اداری و اصول مدیریت و گزارش آن به نخست وزیر، به سازمان امور اداری و استخدامی کشور منتقل و در پی آن دفتر ارزشیابی سازمانهای دولتی تشکیل شد. در سال ۱۳۵۹ دفتر ارزشیابی سازمانهای دولتی در سازمان امور اداری و استخدامی کشور منحل و اقدامات مربوط به ارزیابی کارایی و عملکرد دستگاههای اجرایی تا سال ۱۳۷۶ متوقف شد. در سال ۱۳۷۹ نیز پس از ادغام دو سازمان برنامه و بودجه و امور اداری و استخدامی کشور و تشکیل سازمان مدیریت و برنامهریزی کشور، این وظیفه برعهده دفتر ارزیابی عملکرد سازمان مدیریت و برنامهریزی کشور گذاشته شد(نجمی وحسینی، 1389).
بهبود مستمر عملکرد سازمانها، نیروی عظیم هم افزایی[6] ایجاد می کند که این نیروها می تواند پشتیبان برنامه رشد و توسعه و ایجاد فرصت های تعالی سازمانی شود. دولت ها و سازمان ها و موسسات تلاش جلو برنده ای را در این مورد اعمال می کنند. بدون بررسی و کسب آگاهی از میزان پیشرفت و دستیابی به اهداف و بدون شناسایی چالش های پیش روی سازمان و کسب بازخور و اطلاع از میزان اجرا سیاست های تدوین شده و شناسایی مواردی که به بهبود جدی نیاز دارند، بهبود مستمر عملکرد میسر نخواهد شد. تمامی موارد مذکور بدون اندازه گیری و ارزیابی امکان پذیر نیست. لرد کلوین[7] فیزیکدان انگلیسی در مورد ضرورت اندازه گیری می گوید: «هر گاه توانستیم آنچه درباره آن صحبت می کنیم اندازه گرفته و در قالب اعداد و ارقام بیان نماییم می توانیم ادعا کنیم درباره موضوع مورد بحث چیزهایی می دانیم. در غیر این صورت آگاهی و دانش ما ناقص بوده و هرگز به مرحله بلوغ نخواهد رسید». علم مدیریت نیز مبین مطالب مذکور است. هر چه را که نتوانیم اندازه گیری کنیم نمی توانیم کنترل کنیم و هر چه را که نتوانیم کنترل کنیم مدیریت آن امکان پذیر نخواهد بود(حسین زاده بحرینی همکاران ، 1387). موضوع اصلی در تمام تجزیه و تحلیل های سازمانی، عملکرد است و بهبود آن مستلزم اندازه گیری است و از این رو سازمانی بدون سیستم ارزیابی عملکرد قابل تصور نمی باشد.
هر فرایند شامل انجام مجموعه اقدامات و فعالیتهای خاصی است که دارای ترتیب، توالی ویژه، منطقی و هدفمند است. ارزیابی عملکرد نیز از این قاعده مستثنا نیست و مستلزم پیمودن مراحل یاد شده است. رءوس مراحل مورد نظر در ارزیابی عملکرد چنین است:
تدوین و یا بررسی رسالتها، مأموریتها، اهداف کلان و استراتژیها، تدوین و تنظیم شاخصهای ارزیابی عملکرد و تدوین و برقراری معیارها و استانداردها (عملکردی مرتبط با شاخصهای ارزیابی و ابلاغ و اعلام انتظارات شاخصهای ارزیابی شونده و اندازهگیری عملکرد واقعی) ، مقایسه عملکرد واقعی با استانداردهای هر شاخص و اعلام نتایج و نحوه نیل به آنها به ارزیابی شونده و اقدام برای به کارگیری عملیات اصلاحی به منظور بهبود مستمر عملکرد ارزیابی شونده از طریق مکانیسم بازخورد.(سیروس حسینی، 1384).
هدف از اندازه گیری عملکرد این است که مدیران به درک واضح و روشنی از جنبه های مختلف سازمان پی برده و بتوانند تصمیمات هوشمندانه تری را اتخاذ نمایند. اهمیت روز افزون جایگاه مدیران در عصر حاضر بیانگر ظهور الگویی جدید می باشد .از آنجا که مدیران عناصر مهم در تحقق جامعه پیشرفته صنعتی می باشند، جامعه باید روشهایی را اتخاذ کند که راه را برای استفاده بهینه از عوامل پیشرفت هموار کند. درحقیقت، در جهانی که دائماً در حال تغییر است، بقای جامعه به توانایی آن جامعه در جهت نمایان ساختن مدیران شایسته بستگی دارد. بعلاوه حفظ یک مدیر به اندازه ی توانایی آن قابل اهمیت می باشد. بنابراین با اندازه گیری عملکرد مدیر هر سازمان می توان به شایستگی های آن مدیر در جهت تحقق اهداف سازمان در راستای مأموریت و برنامه های استراتژیک پی برد و برای حفظ آن مدیر و بهبود عملکرد وی برنامه ریزی های لازم را انجام داد. با توجه به اینکه به کارگیری منابع انسانی و مادی هر سازمان به تصمیمات مدیران آن سازمان بستگی دارد، لذا اندازه گیری عملکرد مدیران سازمانها می تواند به بهبود عملکرد هر سازمان منجر شود(بیک زاد وهمکاران،1389،152).
[1]. Performance
[2]. Uygur &Ulusoy
[3]. Erkut et al
[4].Cosgun
[5].Aktas
[6]. Synergy
[7]. Celvin
دسته بندی | روانشناسی و علوم تربیتی |
فرمت فایل | docx |
حجم فایل | 53 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 51 |
تعریف استرس:
کلمه استرس از زبان انگلیسی گرفته شده است ومعادل دقیقی غیر ازکلمه فشار در فارسی ندارد وآن هم معنای وسیع وطیف گسترده آن را نمی رساند،لذا،ازهمان لغت استرس که مورداستفاده جهانی پیدا کرده است استفاده می کنیم. بنابرگفته تعدادی ازدانشمندان،تمام بیماریهای موجود درانسان ازجهاتی بااسترس ارتباط دارند. این بیماریها تنهاشامل امراض روانی یابیماریهای روان-تنی نمی شوند،بلکه دربرگیرنده تمام امراض جسمانی ازقبیل: سرطان،سل ومانند آن نیز هستند. ازسالهای قبل درآزمایشگاه ها دانشمندان باوارد آوردن استرس برحیوانات،آنها رامبتلا به انواع امراض جسمانی کرده اند. مثلا" درسال 1979 دومحقق به نام اسکلار وانیسمان باتحریک عصبی موشهایی که دچار سرطان بودند به وسیله شوک الکتریکی مشاهده کردندکه درموشهایی که در معرض تحریک عصبی بودند سرطان به سرعت نشو و نما کرد و مرگ آنها تسریع شد.
در انسان تحقیقات در زمینه رابطه استرس با بیماریها و به ویژه امراض جسمی، اخیرا" شروع شده است ولی قبل از اینکه به ذکر نظریات و پژوهش های موجود در این باره بپردازیم،لازم است مختصری به تعریف، تاریخچه و ماهیت پدیده استرس توجه کنیم.
تعریف استرس:
هانس سلیه روان پزشک اطریشی الاصل مقیم کانادا که پایه گذار پژوهش های علمی درباره پدیده استرس بوده، از اولین کسانی است که رابطه بین استرس و بیماریها را دقیقا" توجیه کرده استاو استرس را به «درجه سوز و ساز بدن» بر اثر فشارهای زندگی تعریف می کند. البته کلمه استرس تنها به روند این پدیده در بدن انسان اطلاق نمی شود بلکه محرک های فشارآور نیز تحت همین نام خوانده می شوند.
سلیه در سال 1956 میلادی روند ارتباط بین استرس و بیماری ها را تشریح کرد. به نظر او هر محرک فشارزای بیرئنی مانند زخم بدن، مسمومیت، خستگی عضلانی، سرما و گرما، و عوامل روانی، اگر فشار کافی داشته باشد ممکن است منجر به ایجاد واکنشی شود که او آن را«نشانگان کلی سازگاری» یا G.A.S نامیده است. خصوصیات این نشانگان یا سندرم کلی سازگاری، عبارتست از ازدیاد ترشحات هورمون های بخش قشری غده فوق کلیه در اثر تحریکات غده هیپوفیز مغز، که در نتیجه منجر به واکنش های فیزیولوژیک شدید می شود و درجه مقاومت بدن را پایین می آورد و تعادل حیاتی بدن را به هم می زند و اگر طولانی شود منجر به ایجاد مرض می شود.
تاریخچه و وضع فعلی استرس:
کلود بردنارد، فیزیولوژیشت بزرگ قرن نوزدهم فرانسه، متذکر شد که قسمت مختلف بدن موجودات زنده تکامل یافته، به وسیله محیط مایعی مانند خون احاطه شده است که برای ادامه زندگی باید به طور مستمر وجود و ثبات داشته باشد. به نظراو هدف تمام ساختارهای فیزیولوژیک، تنها حفظ این ثبات است. این نظریات به وسیله والترکانن در سال 1932 بسط و گسترش یافت. این ثبات داخلی را«تعادل حیاتی » نامید؛ زیرا نابهنجاری های اورگانیسم را که در اثر عوامل فشارآور بیرونی و درونی ایجاد شده است، رفع می کند. به عبارت دیگر تعادل حیاتی هنگام فشار بر موجود، به کمک او برای برقراری تعادل می شتابد. مثلا" مکانیسم های تعادل حیاتی موقعی که نمک در مواد مایع بدن افزایش می یابد، کوشش می کنند تا درجه نمک را در بدن، به میزان مطلوب آن برسانند. بعدها کانن و سلیه ثابت کردند که فشارهای فیزیولوژیک به خودی خود قادرند تغییرات هورمونی چشم گیری ایجاد کنندکه آنها نیز به نوبه خود سبب ایجاد واکنش ها و علائم فیزیولوژیک می شوند. سلیه و همکارانش در سال 1959 میلادی یک نظریه تفصیلی برای نشان دادن چگونگی واکنش موجود زنده به استرس ارائه دادند.
سلیه در این نظریه تشریح کرد که چگونه تعادل حیاتی از هم می پاشد و واکنش استرس تحت شرایط شدید آشکار می گردد که به آن واکنش کلی سازگاری(G.A.S) می گویند.
سلیه در تحقیقات خود نشان داد که تحت فشار، ارگانیسم به واکنش«مبارزه یا فرار» مبادرت می ورزد و اگر این پاسخ و واکنش مانن زمان جنگ، مزمن گردد، تغییرات شدید و دراز مدت شیمیایی پدید می آید که باامآل منجر به ازدیاد فشار خون، تصلب شرائین، ضعیف شدن مصونیت بدن در مقابل امراض و تعداد بی شماری مشکلات دیگر می شود. یکی از محققان به نام فردگودوین در سال 1983 نشان داد که انسان ها قدرت زیادی برای تحمل استرس های شدید دارند، اما هنگامی درمانده می شوند که قدرت تجدید مجدد قوا برای مقابله با فشارهای جدید را نداشته باشند. محقق دیگری به نام جک بارکاس به این نتیجه رسید که حتی رفتارهای کوچک ما می توانند تاثیر چشم گیری بر بیوشیمی بدن بگذارند.
در حالی که انواع پاسخ ها در مقابل عوامل استرس زا، از افراد بشر سر می زند،ولی در اوایل دهه 1950 میلادی، روان پزشکی به نام توماس هلمز در پژوهش های خود به این نتیجه رسید که تنها عامل مشترک در ایجاد هر نوع استرس، لزوم، ضرورت و اجبار در ایجاد تغییر و تحول مهم، در روند زندگی معمولی فرد است. این پژوهش گر مشاهخده کرد که در بیماران مبتلا به سل شروع بیماری غالبا" متعاقب یک سلسله اتفاقات و حوادث و بحران های مخرب مانند مرگ و میر در خانواده، از دست دادن شغل یا تغییر آن، ازدواج، طلاق و مانند آن بوده است. البته او می افزاید که استرس علت ایجاد سل نیست لیکن در شدت و خامت آن موثر است. اومعتقد شد که حتی بحث های نامطلوب می تواند تغییرات فیزیولوژی ایجاد کند. در آزمایشی که هلمز بر روی بیماران مسلول انجام داد نمونه هایی از سلولهای بدن آنها را، قبل و بعد از اطلاع به آنان، که افراد ناخواسته ای به دیدنشان می آیند، برداشت و مشاهده کرد که پس از خبر ناخوشایند، تعداد زیادتری از سلول ها آسیب خورده بودند، تا قبل از خبر. در پژوهش دیگری نشان داده شد که مقدار سرما خوردگی در افرادی که قدرت مقابله با فشارهای زندگی را ندارند به مراتب بیشتر از دیگران است.
به منظور نشان دادن تاثیر استرس ناشی از «تغییرات عمده زندگی » که گفتیم عامل مشترک بین تمام انواع استرس هاست، هلمز و روان شناسی به نام ریچارد ریهی در سال های 1940 و 1950 میلادی از پنج هزار نفر پرسش هایی مبنی بر اولویت دادن به اتفاقات و حوادث و تغییرات مهم زندگی پرسیدند، که بر اساس آن مقیاس معروف هلمز ریهی برای اندازه گیری درجه اهمیت وقایع زندگی ساخته شد.
دسته بندی | روانشناسی و علوم تربیتی |
فرمت فایل | docx |
حجم فایل | 131 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 50 |
مبانی نظری اشتیاق شغلی
اشتیاق شغلی به عنوان یک مفهوم، گرایش به روانشناسی به روانشناسی مثبت را منعکس می کند. پدیده مثبت در محیط کاری و نبود پیامدهای منفی مانند فرسودگی شغلی، خطا و خرابکاری در شغل و ضعف کاری از نقطه نظر حفظ منابع بسیار قابل ملاحظه است. به بیان دیگر، التزام شغلی، توجه بر روی توانایی نیروی انسانی، عملکرد بهینه و تجارب مثبت در کار می باشد ( سیکزنت میهالی[1]، 1990 و مسلچ، شوفلی و لیتر[2]، 2001).
هدف اصلی که در تئوری حفظ منابع مورد نظر است، داشتن و به کارگیری تجارب مثبت یا منابعی است که بتواند سودآوری و بهره بیشتری داشته باشد و تأثیر مثبتی روی بالا رفتن سطح سلامت داشته باشد. بنابراین نداشتن نیروی کار و منابع انسانی مناسب، می تواند روی دیگر دستاوردها، تأثیر منفی گذاشته و آنان را از بین ببرد. و بر عکس داشتن نیروی کار و منابع انسانی مناسب می تواند دستاوردهای بهتری در پی داشته باشد.
مفهوم اشتیاق شغلی در نتیجه تغییر پژوهش ها به نقطه مقابل فرسودگی پدیدار شد. در ابتدا اشتیاق شغلی به عنوان انتهای مخالف گستره فرسودگی شغلی، مفهوم پردازی شده بود (مسلچ و لیتر، 1997). بنا بر نظر آن ها اشتیاق شغلی اشاره به انرژی، دلبستگی و کارآمدی حرفه ای دارد، که درست در جهت مقابل فرسودگی شغلی (خستگی، بدگمانی یا بدبینی، عدم کارآمدی حرفه ای) در نظر گرفته می شود. فرسودگی شغلی واکنشی به استرس ناشی از کار است که با ابعاد خستگی عاطفی هیجانی (یعنی ته کشیدن منابع عاطفی ـ هیجانی)، بدگمانی (یعنی نگرش منفی بی عاطفی و بدبینی نسبت به شغل و فقدان کارآمدی حرف های (یعنی تمایل به ارزیابی منفی کار) تعریف می شود (به نقل از شائوفیلی، 2002).
لیتر، شائوفیلی و همکاران (2002) به اشتیاق به عنوان سازه ای مستقل از فرسودگی شغلی نظر انداختند و آن را به عنوان حالت ذهنی مثبت، ارضا کننده و مربوط به کارتعریف کردند که به وسیله ابعاد جذب، نیرومندی و وقف کار شدن مشخص می شود که در سطح وسیع اعتبار یابی شده اند. کارکنان دارای اشتیاق شغلی متمایل به سخت کارکردن با حالت ذهنی مثبت هستند که به وسیله آن قادرند در محیط کار، کارهای زیادی را به انجام برسانند (باکر و دمروتی[3]، 2008).
2-2-1- ابعاد اشتیاق شغلی
1. جذب: یکی از ابعاد اشتیاق شغلی، جذب است که مخصوصاً به تمرکز و غرق شدن در کار اشاره دارد و وجه مشخصه آن این است که برای افراد وقت سریع می گذارد و فرد به سختی می تواند از کار خود جدا شود. تحقیقات اخیر نشان داده است که تجربه جذب به میزان درگیری در کار مربوط است به طوری که فرد گذر زمان را تشخیص نمی دهد ( لورنس[4] و همکاران، 2007). این بدان معناست که گاهی برخی از افراد در زمان و شرایطی جذب کاری می شوند که برای آنان لذت بخش است و افراد برای آن بهای زیادی را می پردازند، تنها به خاطر این که این کار را داشته باشند. طبق نظر سیکزنت میهالی، تجارب درگیری در کار و متوجه نشدن گذر زمان، معمولاً هم خارج از زمینه کاری رخ می دهد (برای مثال کارهایی که به صورت سرگرمی صورت می گیرند) و هم ممکن است در همه حوزه ها و زمینه های زندگی صورت گیرد. تجارب درگیری در کار، هنگامی به وجود می آید که تعادل نسبی بین نیازهای شغلی (مثل چالش برانگیزی آن) و مهارت حرفه ای کارکن، ایجاد شود. تفاوت عمده ای که در مفهوم درگیری در کار و جذب وجود دارد، مقاومتی است که فرد از لحاظ ذهنی هنگام کار مبذول می دارد، که این حادثه ممکن است در همه زمینه های زندگی اتفاق بیفتد (شائوفیلی و همکاران، 2006).
2. نیرومندی: بعد نیرومندی، به سطوح بالای انرژی و ارتجاعی بودن ذهن کارکن هنگام کار اشاره دارد، به گونه ای که کارکن تلاش قابل ملاحظه ای برای انجام کارش مبذول می دارد و نیز در موقعیت های دشوار پافشاری می کند (شائوفیلی، 2002). همچنین بعد نیرومندی بیان می کند کارکنانی که از نیرومندی بیشتری برخوردارند، بیشتر توسط کارشان برانگیخته شده و هنگامی که با مشکلی برخورد می کنند و یا جر و بحث کاری وجود دارد، مقاومت بیشتری از خود نشان می دهند. به بعد نیرومندی به عنوان یک مفهوم انگیزشی توجه شده است. این مطلب با در نظر گرفتن تعریف انگیزش شغلی تئوری اتکینسون[5] (1964) ارائه شده است. در این تعریف، انگیزش شغلی، نیرو و توان انجام کار یا مقاومت جهت انجام کار، ایجاد می کند.
3. وقف کار شدن: سومین مؤلفه اشتیاق شغلی، وقف کردن خود در کار می باشد که با درگیری شدید روانی شخص کارکن نسبت به کار خود مشخص می شود و ترکیبی از احساس معنی داری، اشتیاق و چالش می باشد. این بعد به شکل سنتی با مفهوم دلبستگی شغلی، نکات مشترک زیادی دارد (یا تعهد کاری) و به عنوان درجه ای که فرد از لحاظ روانی خودرا وابسته و مربوط به شغلش می داند عنوان شده است. همچنین دلبستگی، به اینکه چگونه یک کار می تواند نیازهای کنونی یک فرد را پاسخ گوید، اشاره دارد (ماونو و کینونن[6]، 2000). هم دلبستگی شغلی و هم وقف کردن، به عنوان پدیده های پایدار و با دوام اشتیاق شغلی محسوب می شوند که تفاوت آن ها تا کنون به شکل دقیق مورد بحث قرار نگرفته است، در حالی که وقف کردن یک موضوع واضح تر و روشن تری نسبت به دلبستگی شغلی می باشد. هنگامی که احساس وقف کردن وجود دارد، اشتیاق، الهام بخشی، غرور و چالش انگیزی بیشتری نسبت به وقتی که منحصراً به ارزش کار در زندگی کارکنان توجه شود، وجود دارد. اخیراً محققین به این نکته توجه کرده اند که نیرومندی و وقف کار شدن را با هسته اصلی ابعاد اشتیاق شغلی مقایسه کنند، در حالی که وضعیت کنونی جذب شباهت زیادی به درگیری در کار دارد ( لورنس و همکاران، 2007).
2-2-2- پیشایندها و پیامدهای اشتیاق شغلی
اگرچه پژوهش های اندکی در رابطه با عوامل پیش بین اشتیاق شغلی کارکنان وجود دارد، مشخص کردن چند پیشایند بالقوه از مدل کان[7] (1990) و ماسلاخ و همکاران (2001) ممکن است. گرچه ممکن است پیشایندها برای اشتیاق شغلی و سازمانی متفاوت باشند، فرض های مساوی برای هر دو نوع اشتیاق ارائه شده است.
اشتیاق کارکنان، پیامدهای مثبتی برای سازمان دارد. یک توافق عام وجود دارد که بین اشتیاق کارکن و نتایج تجارت رابطه است ( هارتر[8] و همکاران، 2002). به هر حال اشتیاق یک سازه در سطح فردی است و اگر منجر به نتایج تجاری گردد، در ایتدا باید بر بازده های سطح فردی اثر بگذارد. در این راستا می توان انتظار داشت اشتیاق کارکنان با نگرش ها، نیات و رفتارهای کارکنان مرتبط می باشد. کان (1992) بیان کرد که اشتیاق هم منجر به بازده های فردی می شود ( یعنی کیفیت کار افراد و تجربیات انجام آن کار برای همان افراد) و هم بازده های سازمانی (یعنی رشد و بهره وری سازمانی). دلایل چندی وجود دارد که انتظار داشته باشیم، اشتیاق به بازده های کاری مرتبط باشند. تجربه اشتیاق به عنوان تجربه و حالت ذهنی مثبت و ارضاگر کاری توصیف شده است (سونینتاگ[9]، 2003). این تجارب مثبت احتمالاً منجر به بازده های کاری مثبت می شوند. همانطور که توسط شائوفیلی و باکر (2004) مطرح شده است که کارکنان دارای اشتیاق بالا وابستگی بیشتری به سازمان داشته و تمایل کمتری به ترک آن دارند.
بر طبق نظریه مبادله اجتماعی، وقتی که هم فرد و هم سازمان، به قوانین مبادله ای متعهد می مانند، در نتیجه یک رابطه وفادارانه و قابل اعتماد و تعهد متقابل برقرار خواهد بود ( کروپانزانو و میچل[10]، 2005). به عبارتی افرادی که به درگیر کردن خودشان ادامه می دهند به علت تداوم مبادلات مطلوب متقابل چنین رفتار می کنند و در نتیجه، افراد دارای اشتیاق بالاتر بیشتر احتمال دارد که با کارفرمایانشان روابط باکیفیت تر و با اطمینان تری داشته باشند و بنابراین بیشتر احتمال خواهد داشت که نگرش ها و نیات مثبتی نسبت به سازمان را گزارش دهند.
به علاوه چند پژوهش تجربی رابطه بین اشتیاق و بازده های کاری را گزارش کرده اند. برای مثال یافت شده است که اشتیاق با تعهد سازمانی رابطه مثبت و با قصد ترک رابطه منفی دارد و با عملکرد شغلی و رفتار برون نقش مرتبط است (شائوفیلی و باکر، 2004).
شائوفیلی و باکر (2004) دریافتند که اشتیاق با قصد ترک شغل رابطه منفی داشته و میانجی گر رابطه بین منابع شغلی و قصد ترک شغل است. بنابراین پیش بینی شده است که اشتیاق شغلی و سازمانی به بازده های کاری مرتبط باشند. اشتیاق شغلی با خشنودی شغلی، تعهد سازمانی و رفتار مدنی سازمانی رابطه مثبت و با قصد ترک رابطه منفی دارد.
پژوهش های پیشین دریافتند که اشتیاق شغلی از طریق منابع متعدد مانند جو اجتماعی و خلاقانه، تنوع مهارت، حمایت از جانب سرپرست و خودمختاری پرورش می یابد ( باکر و دمروتی، 2007؛ باکر و شائوفیلی، 2006). منابع شخصی مانند خودکارآمدی، عزت نفس سازمانی و خوش بینی نیز به عنوان پیشایندهای اشتیاق شغلی در نظر گرفته شده اند (باکر، دمروتی و شائوفیلی، 2007). بعلاوه اشتیاق کاری اثرات مهم خود را بر نگرش های کاری و بازده های رفتاری مانند خشنودی شغلی، سازگاری شغلی، قصد ترک شغل و عملکرد، از طریق اثر میانجی گری آن بین پیشایندهای مذکور و بازده ها نشان داده است.
[1]. Csikszent mihalyi
[2]. Shoofly, Liter
[3]. Bakker, A., Demorouti
[4]. Lorens
[5]. Atkinson
[6]. Mauno & Kinnunen
[7]. Kahn
[8]. Harter
[9]. Sonnentag
[10]. Crapanzano & Mitchell
دسته بندی | روانشناسی و علوم تربیتی |
فرمت فایل | docx |
حجم فایل | 116 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 58 |
تعریف اعتیاد
اعتیاد یک اصطلاح عامیانه و غیر علمی به معنی وابستگی بیمار گونه بهمصرف یک یا چند نوع ماده مخدر است که سبب بروز رفتارهای مواد جویانه شده و در صورت عدم مصرف مواد مورد نظر ، علائم محرومیت در فرد معتاد بروز میکند . منظور از مواد ، یک ماده شیمیایی – نه خوراکی است که پس از مصرف، وابستگی و نیاز شدید در فرد به مصرف دوباره آن ایجاد میشود.بطور متعارف، اعتیاد برای شناسایی رفتارهای خود مخربی بکار میرود که شامل مولفههای دارویی است. این واژه مختص کسانی است که گرفتار وابستگی جسمی به یک وبیش از یک داروی غیر قانونی هستند. دراین تعریف شامل هوس کردن شدید مواد، و نیاز به مواد بیشتر برای کسب همان اثر قبلی است.(بهاری 1388).
اختلالهای ناشی از مصرف مواد
راهنمای تشخیص و آمار اختلالات روانی(DSM-IV-IR) اعتیاد را به عنوان اختلال مربوط به مصرف مواد به حساب نمیآورد. اما سه دسته مجزا مربوط به مصرف مواد به شرح زیر:
1-بدون اختلال مصرف مواد 2-سوءمصرف مواد 3-وابستگی به مواد ارائه میدهد (لیویِن تال[1]، 2008).
وابستگی :
منظور از وابستگی مجموعهای از علائم و مشکلات رفتاری، شناختی، و فیزیولوژیک است که به دنبال مصرف طولانی مدت مواد ایجاد میشوند. در این حالت فرد علیرغم وجود مشکلات قابل توجه در رابطه با مصرف به صورت اجباری به مصرف مواد پرداخته و ناتوان از قطع مصرف مواد است، یا وابستگی اشاره به اختلال یا ناراحتی ناشی از الگوی مصرف مواد است .
(DSM – IV – TR، 2000). به عبارتی دیگر تعریف اعتیاد عبارت است از: نداشتن کنترل بر تکانههای رفتاری ، به ویژه تکانه برای مصرف مواد و داروها میباشد.
راهنمای تشخیص و آمار اختلالات روانی(DSM-IV-IR) انجمن روانپزشکی آمریکا[APA] (2000، ص197) یک فرد را وابسته به مواد روانگردان معرفی میکند، در صورتی که فرد سه تا از معیارهای زیر را به مدت دوازه ماه مستمر نشان دهد:
1- تحمل 2- علائم محرومیت 3- مقدار ماده مصرفی یا مدت زمان مصرف، بیشتر از حدی شود که فرد در ابتدا در نظر داشت. 4- کوششهای فرد برای تنظیم یا قطع مصرف مواد، با عدم موافقیت روبه رو شود. 5- وقت و زمان زیادی صرف تهیه مواد، مصرف، و از بین رفتن اثرات مواد میشود. 6- فرد از فعالیتهای خانوادگی و سرگرمیهای خودکناره میگیرد تا در تنهایی یا همراه دوستان به مصرف مواد بپردازد. 7- فرد علیرغم آنکه میداند مواد باعث مشکلات جسمانی یا روانی میشود (مانند علائم افسردگی یا آسیبهای بدنی شدید) همچنان به مصرف مواد ادامه میدهد ] APA، 2000، ص198[. تشخیص وابستگی میتواند بدون تحمل و علائم محرومیت صورت گیرد ولی این علائم میتواند ما را در توصیف بهتر فرد وابسته بر طبق APAیاری دهد.
نشانههای وابستگی در انواع طبقات مشابه یکدیگر است ولی برای طبقات خاص بعضی از نشانهها برجستگی کمتری دارند. و در موارد معدود هیچکدام از نشانه ها وجود ندارد (به عنوان مثال، در وابستگی به مواد توهم زا نشانههای ترک اعتیاد دیده نشده است). بیشتر کسانی که به مواد وابستگی دارند احتمالاً "اشتیاق مصرف" یا سائق روانی شدید برای مصرف مواد را تجربه میکنند، اگر چه این دخالت به گونه اخص به عنوان یک ملاک تشخیص فهرست نشده است (جعفری، 1389).
سوءمصرف
در سوءمصرف مواد، پدیدههای تحمل، محرومیت و مصرف اجباری مواد وجود ندارد. بلکه فرد به دنبال مصرف مواد با مشکلاتی روبه رو میشود. به این ترتیب سوءمصرف مواد، نوعی از مصرف مواد است که باعث ایجاد عواقب و پیامدهای نامطلوب میگردد. زمانی که شخص همواره کار یا فعالیت خود را به دلیل مستی یا خواب بعد از مستی از دست میدهد رفتار وی ممکن است با تعریف سوءمصرف مطابق باشد. یک حادثه منفرد یا زیادهروی در مصرف یک مصرف یک ماده در یک موقعیت خاص در این تعریف نمیگنجد. مصرف منظم مقادیر کم تا متوسط مواد به عنوان سوءمصرف منظور نمیگردد، مگر آنکه به آسیب در عملکرد فرد منجر شود. نه مقدار و نه نوع داروی مصرف شده، نه مجاز بودن و نه غیر مجاز بودن آن طبق DSM کلید تعریف سوءمصرف مواد محسوب نمیشود. بلکه این موضوع مطرح میشود که اگر فرد به رغم اینکه میداند مصرف مکرر ماده مانع از عملکرد او در سایر زمینههای زندگی میشود به مصرف آن ادامه میدهد، سوءمصرف محسوب می شود (آزاد، 1390).
بر طبق راهنمای تشخیص و آمار اختلالات روانیDSM-IV-IR) ، 2000) برای آن که مشخص شود فردی به مرحله سوءمصرف مواد رسیده یا نه، لازم است که حداقل یکی از موارد زیر را به مدت دوازده ماه مستمر داشته باشد:
1- مصرف مکرر مواد به نوعی که مانع انجام نقشها و تعهدات شغلی، تحصیلی و خانوادگی فرد شود. مثلاً دانشآموزی که به علت مصرف مواد از کلاس غیبت میکند. 2- مصرف مکرر مواد در مواردی که امکان خطر جانی وجود دارد. مثلاً رانندگی تحت مصرف مواد. 3- ایجاد مشکلات مکرر قانونی به دنبال مصرف مواد مانند: دستگیری و زندان. 4- با ادامه یافتن مصرف مرتب مشکلات اجتماعی و ارتباطی تشدید میشود. مانند فردی که به دنبال مصرف مواد دائماً با دیگران درگیر میشود.
عوامل خطر ساز و محافظت کننده در برابر مواد:
عواملی وجود دارند که احتمال یا امکان سوء مصرف مواد و اعتیاد را افزایش میدهند که به آنهاعوامل خطرسازمی گویند.این عوامل ضامن اعتیاد در آینده نیستند، بلکه بیشتر پیش بینی کننده یا شاخص اعتیاد بالقوه هستند.(ای جی گیندا[2]،2007).
همچنین عواملی وجود دارندکه احتمال مصرف و وابستگی راکاهش میدهد،که به آنها عوامل محافظت کننده گفته میشود.در این بخش برخی از گزارشات مرتبط با عوامل خطرساز و محافظت کننده که تاحدی نیز هم هوشی دارند ، آورده میشوند.
عوامل خطرساز:
الف- عوامل خطرساز از نظر روانپزشکی مثل: اضطراب ، اختلالات شخصیتی سطح تحمل پایین ، تصویر منفی از خود، فقدان شایستگی ، انزوا و افسردگی ب- عوامل خطرساز از نظر رفتاری مثل: اجتماع ستیزی اولیه و رفتار بزهکارانه (اختلال کرداری)، عملکرد تحصیلی ضعیف ، فقدان تعهد آموزشی ، گرفتاری اجتماعی با سایر همسالان و رفتار غیر قابل قبول اجتماعی برای دستیابی به قوه ارزش و رضایت خاطر .ج- عوامل خطرساز جمعیت شناختی مثل: گرایش مردان به مواد در مقایسه با زنان ، گروهای نژادی و فرهنگی خاص ، زندگی شهری و موانع شغلی ، آموزشی و اقتصادی همراه آن.د- عوامل خطرساز خانوادگی مثل: انضباط متناقض والدین ، فقدان صمیمیت خانوادگی ، فقدان مهارت های کافی نزد والدین و سوء مصرف مواد بوسیله والدین.و- عوامل خطرساز اجتماعی مثل: مصرف مواد بوسیله همسالان و دسترس پذیری مواد.س- عوامل خطرساز و وراثتی مثل: پسران و دختران افراد الکلیک 3یا4 برابر بیشتر احتمال دارد که نسبت به افرادی که تاریخچه خانوادگی الکلیسم ندارند ، بعنوان یک الکلی رشد کنند و یا ارتباط برخی انتقال دهننده گان عصبی مثل دوپامین و سروتونین با مصرف مواد .(ای جی گیندا،2007).
گزارش موسسه ملی سوء مصرف مواد ایالات متحده از عوامل خطرساز و محافظت کننده در کودکان و نوجوانان (2003).
عوامل خطرساز |
گستره موثر |
عوامل محافظت کننده |
رفتارهای تهاجمی زودرس |
فردی |
خودکنترلی |
کوتاهی و نظارت والدین |
خانوادگی |
نظارت و کنترل والدین |
سوء مصرف مواد |
گروه همسالان |
شایستگی تحصیلی |
دسترس بودن مواد |
آموزشگاه |
سیاستهای مغایر سوء مصرف مواد |
فقر |
جامعه |
تقویت روابط و وابستگی اجتماعی |
براساس این گزارش پژوهشها نشان دادهاند که خطرناکترین مواقع در زندگی برای آسیبپذیری بیشتر نسبت به سوءمصرف مواد، مراحل انتقالی است.(گالانتز[3]،2006). اولین موقعیت انتقالی بزرگ برای کودک زمانی است که محیط خانواده را ترک کرده و به مدرسه میرود، بعدها نیز زمانی تغییر مقاطع تحصیلی همین خطر او را احاطه میکند و آسیب پذیری او بخاطر موقعیت جدید اجتماعی و داخل شدن در گروه های همگن بزرگتر زیاد می شود ، معمولاً در اوایل نوجوانی است که کودکان برای نخستین بار با سوء مصرف مواد روبرو میشوند زمانی که کودکان وارد دبیرستان میشوند ،نوجوانان در معرض چالشهای جدید اجتماعی ،عاطفی و تحصیلی قرار میگیرند و درهمین زمان ممکن است آنها دسترسی راحتتری به مواد و سوءمصرف کنندگان مواد داشته باشند. این چالشها میتوانند سوءمصرف الکل ، موادمخدر و سیگار را در آنان بالا ببرد.
[1] . Levinthal, C.F.
[2] .A.j.gindi
[3] .Glantz
دسته بندی | روانشناسی و علوم تربیتی |
فرمت فایل | docx |
حجم فایل | 107 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 61 |
افسردگی چیست
افسردگی نوعی اختلال روانی است که در آن خلق شخص آشفته میشود. چون افسردگی، اغلب مورد درمان قرار نمیگیرد پزشکان از تعداد واقعی افراد مبتلا به افسردگی اطلاع ندارند. با این حال، آنها میدانند که تعداد افراد افسرده کم نیستند در واقع، افسردگی به قدری متداول است که گاهی از آن به عنوان سرماخوردگی روانی یاد میشود (گنجی،1387).
2-1-2-2- اصطلاح افسردگی
اصطلاح افسردگی اغلب برای بیان اندوه عمیق به کار میرود. تقریباً همه افراد زمانی دچار غم و غصه شدهاند، اما کسانی که بیماری افسردگی دارند دلسردی و نومیدی شدیدی تجربه میکنند که مدت زیادی طول میکشد و معمولاً با زندگی خانوادگی، شغلی یا موقعیتهای اجتماعی آنها تداخل پیدا میکند.
اگر افسردگی عمده درمان نشود میتواند خطرناک باشد. افکار خودکشی جزء جداییناپذیر این بیماری است. هر چند که افراد مبتلا به افسردگی عمیق به ندرت نیروی کافی برای خودکشی دارند با کم شدن افسردگی احتمال بیشتری وجود دارد که اقدام به خودکشی کنند. افسردگی درمان نشده عمدهترین عامل خودکشی میباشد.افسردگی یکی از اختلالات عمده دوره نوجوانی و جوانی است.
افسردگی از زمانهای قدیم در نوشته ها آمده است و توصیفهایی از آنچه ما امروزه اختلالات خلقی می خوانیم دربسیاری از مدارک طبی قدیم وجود دارد . داستان عهد عتیق شاه سائول و داستان خودکشی آژاکس در ایلیاد هومر ، هر دو یک سندرم افسردگی را توصیف کرده اند . حدود 450 سال قبل از میلاد ، بقراط اصطلاح مانی و ملانکولی را برای توصیف اختلالات روانی بکار برد . در حدود 100 سال قبل از میلاد کورتیلوس سلسوس در کتاب De Medicina افسردگی را ناشی از صفرای سیاه معرفی نمود . این اصطلاح را پزشکان دیگر از جمله ارسطو (120 تا 180 سال بعد از میلاد ) و جالینوس ( 129 تا 199 سال بعد از میلاد ) نیز بکار بردند . در قرون وسطی طبابت در ممالک اسلامی رونق داشت و رازی و ابن سینا و پزشک یهودی ،میموند ، ملانکولی را بیماری مشخص تلقی می نمودند . در سال 1854 ژان پیرفالر حالتی را توصیف نمود و آن را جنون ادواری نامید .
امیل کرپلین در سال 1986 بر اساس معلومات روانپزشکان فرانسوی و آلمانی ، مفهوم بیماری مانیک دپرسیو راشرح داد که شامل اکثر ملاکهای تشخیصی است که امروزه روانپزشکان برای تشخیص این بیماری از آنها استفاده می کنند . کرپلین همچنین نوع خاصی از افسردگی را به نام « افسردگی رجعتی » که پس از یائسگی در زنها و در اواخر بزرگسالی در مردها شروع می شود را شرح داد ( پورافکاری، 1386) .
2-1-2-3- ملاکهای تشخیصی حملةافسردگی اساسی DSMIV
A پنج تا ( یا بیشتر ) از علائم زیر در یک دورة دو هفته ای وجود داشته اند و نشان دهندة تغییر از سطح عملکرد قبلی هستند ، حداقل یکی از علائم یا بصورت :
1ـ خلق افسرده و یا 2ـ از دست دادن علاقه و احساس لذت است .
- علائمی را که به وضوح ناشی از اختلال طبی کلی هستند ، یا هذیانها و توهمات ناهماهنگ با خلق را به حساب نیاورید .
1ـ خلق افسرده اکثر مواقع تقریباً هر روز ، یا با گزارش ذهنی ( مثل احساس غمگینی ، پوچی ) یا مشاهدات دیگران ( مثلاً غمگین و اشکبار بودن ).
- در کودکان و نوجوانان ممکن است بصورت خلق تحریک پذیر باشد .
2ـ کاهش قابل ملاحظه علاقه یا احساس لذت نسبت به تمام ، یا تقریباً تمام فعالیتها در قسمت عمدة روز ، تقریباً هر روز ( به طوریکه شرح ذهنی بیمار یا مشاهدات دیگران نشان می دهد) .
3ـ کاهش قابل ملاحظه وزن بدون پرهیز یا رژیم غذایی یا افزایش وزن ( مثلاً پیش از 5 درصد وزن بدن در یک ماه ) یا کاهش و یا افزایش اشتها تقریباً هر روز .
- در کودکان عدم بالا رفتن مورد انتظار وزن را در نظر بگیرید .
4ـ بی خوابی یا پر خوابی تقریباً هر روز .
5ـ تحریک یا کندی روانی ـ حرکتی تقریباً هر روز ( قابل مشاهده برای دیگران مربوط به احساسهای ذهنی بی قراری یا کندی که دریافت یا مطرح می گردد ).
6ـ خستگی یا فقدان انرژی تقریباً هر روز .
7- احساس بی ارزشی ، زیادی بودن یا گناه بی جا ( که ممکن است هذیانی باشد، تقریباً هر روز، فقط شامل خود ملامتگری و احساس گناه در مورد بیمار بودن نمی گردد) .
8ـ کاهش توانایی تفکر یا تمرکز ، یا بی تصمیمی تقریباً هر روز (به شرح ذهنی بیمار یا مشاهدات دیگران ) .
9ـ افکار تکرار شونده مرگ ( نه بصورت ترس از مرگ ) افکار انتحاری تکراری بدون نقشه خاص ، یا اقدام به خودکشی یا طرح خاص برای خودکشی .
B ـ علائم شامل ملاکهای یک دوره مختلط نمی گردد .
C ـ علائم ناراحتی قابل ملاحظة بالینی که با تخریب در عملکرد اجتماعی ، شغلی یاخانوادگی همراه است.
D ـ علائم ، ناشی از تأثیر فیزیولوژیک مستقیم یک ماده ( داروی نسخه شده یا داروی سوء مصرف یا یک اختلال طبی کلی مثل کم کاری تیروئید ) نباشد .
E ـ داغدیدگی توضیح بهتری برای علائم ارائه نکند . یعنی پس از فقدان فردی محبوب ، علائم بیش از دو ماه دوام یابد و با تخریب عملکردی بارز ، اشتغال ذهنی بیمارگونه با بی ارزشی ، تفکر انتحاری ، علائم پسیکوتیک ، یا کندی روانی ـ حرکتی همراه شود . (گنجی،1387).
2-1-2-4- نشانه های افسردگی
صرف نظر از اینکه چه عواملی باعث ایجاد و بروز بیماری افسردگی می شود ، مجموعة علائم مربوط به این بیماری ، یعنی سندرم افسردگی ، به نحو خارق العاده ای تداوم داشته و دارد . معمولاً بیمار علائق خود را مدام از دست می دهد و از زندگی لذت نمی برد ، اشتها و خواب او مختل می گردد . کنش های جسمانی و روانی وی کند می شود ، تداوم تمرکز و یاد آوری اش به هم می خورد ، اعتماد به نفس خویش را از دست می دهد ، احساس گناه و بی ارزشی شدید می کند که بصورت اشتغال ذهنی دردآلودی در می آید ، و بالاخره فکر مرگ و خودکشی پیدا می کند و حتی به قصد و عمل خودکشی نیز می انجامد( هرسن وترنر[1]، 1985 ) .
الف ـ فقدان لذت :
در این حالت یک ناتوانی کلی درکسب لذت از هر چیز در زندگی و یا حتی در آداب و رسوم و وقایع و چیزهای خوشایند روزمره می باشد و در کل ازدست دادن توانایی برای کسب لذت می باشد (اسنیس[2] ،1993 ) این اصطلاح برای اولین بار به وسیلة ریبو (1896) بحث شده است و بعنوان یک نشانة بارز در بیماران افسرده و توسط کلین (1974) مطرح شده است و شاید نشانة پیش آگهی بالینی بهتری در پاسخ به درمان باشد . در افراد افسرده « فقدان لذت » که ناتوانی در کسب تجربة لذت می باشد، سیمای پایداری است که بصورت فقدان جذبه در قیافه ، گفتار ، رفتار و سبک زندگی تظاهر پیدا می کند ( سیمز 1995 ).
ب : احساس گناه و بی ارزشی
احساس گناه و بی ارزشی در بیماران افسرده نوع درون زاد ممکن است علامت بارزی باشد .این موضوع خیلی وقتها پیش توسط پلوتارک در یک قرن بعد از میلاد مسیح توصیف شده است . با استفاده از یک مقیاس برای ارزیابی احساس گناه ، ممکن خواهد بود که ما دو نوع آن را از هم جدا کنیم :
احساس گناه یا شرم « هذیانی » که در رابطه با اعمال شخصی خود فرد تجربه می شود ) و احساس گناه « عاطفی » ( یک احساس کلی و خیلی شدید از بی ارزش بودن ) ( بریوس و دیگران، 1992 ).
به همان اندازه هذیان گناه و احساس بی ارزشی ، هذیانهای خود بیمار پندارانه و نیست انگاری نیز نسبتاً در بیماران افسرده ، خصوصاً وقتی که در بزرگسالی رخ می دهد شایع است ( سیمز، 1995).
ج ـ مسخ شخصیت[3]
مسخ شخصیت نیز در افسردگی شایع است و ممکن است بصورت فقدان
و یا عدم احساس و یا عدم توانایی بر حس چیزی تظاهر پیدا کند . بطور کلی شکل خفیفی از آن که در بیماریهای شدید و هذیانهای نیست انگاری دیده می شود ، ممکن است در افسردگی شایع باشد ، به این صورت که بدنم تبدیل به آب شده است یا من مرده ام ، و من هیچ احساسی ندارم و نخواهم داشت ( سیمز، 1995 ) .
[1] Hersen&Terner
[2] Asniss
[3] Depersonalization